تمام نا تمام من با تو تمام می شود
نظرات شما عزیزان:
همانطوري که مادر حدس زد شد
پدر آمد به شهر و نابلد شد
به شهر آمد، بساط واکس واکرد
نشست آنجا که معبر بود، سد شد
پدر را شهرداري آمد و بُرد
بساطش ماند بي صاحب، لگد شد
پدر از معضلات اجتماعي است
که تبديل ِ به شعري مستند شد
و بعد آمد کوپن بفروشد اما
شبي آمد به خانه، گفت:«بد شد
دوباره ريختند و جمع کردند
خطر از بيخ گوشم باز رد شد»
پدر جان کَند و هي از خستگي مُرد
نفس در سينه اش حبس ابد شد
به مادر گفت:«من که رفتم اما
همانطوري که گفتي مي شود، شد»
به ياد روي ماهش بودم امشب
نشستم، گريه کردم، جزر و مد شد
قالب جديد وبلاگ پيچك دات نت |